خدا و کودک (داستان کوتاه )

نگاهی دیگر
نويسندگان
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان با مزه و آدرس m.f15970.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
*** مـادر***
صدا کنی

 


نظرات شما عزیزان:

پارسا
ساعت15:02---19 بهمن 1391
با سلام و عرض ادب

من این داستان زیبا رخوندم وخیلی متاثر شدم خیلی حال عجیبی به من دست داد به یاد خدای مهربان ومادرم افتادم .به یاد دوران پاکی ومعصومی که از هر گناهی پاک بودم .

خیلی خیلی ممنون از این داستان زیبای شما و این داستان زیبا رو به همه تعریف خواهم کرد.};-
پاسخ:سلام پارسا جان ممنون نظر لطفته اگه ممکنه وبلاگت رو هم معرفی کن تا بهت سر بزنم و امیدوارم که همه به این نتیجه ای که تو رسیدی برسن وهمیشه به یاذ مادرشون باشن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, ] [ 11:25 ] [ مهدی فرهادی ]

.: Weblog Themes By GreenSkin :.
About

مخمل سرخ دلم پرنیان قدوم سبزتان
Blog Custom

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 336
بازدید کل : 38928
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


کد گالری

Online User دریافت کد خداحافظی دریافت کد پیغام خوش آمدگویی


كد تغيير شكل موس